به حرمت ان شاخه گلي که لايه دفتر شعرم خشکيد
به حرمت اشک ها وگريه هاي سوزناکم
توحتي به التماس هايم هم اعتنا نکردي
ميبيني قصه به پايان رسيده ومن همچنان
درخيال چشمان ام تو که چه ساده فريبم دادند
قصه به اخررسيدومن هنوز
بي عشقه توازتمامه روياها دلگيرم


برچسب‌ها:

http://bia2up.ir/uploads/13481261471.jpg

خاطره روي زيباي تو بودکه که نگاهم به روي هيچکس خيره نماند
بخاطره دستان گرم و پرمهره توبودکه دست هيچکس را درهم نفشردم
بخاطره حرف هاي عاشقانه تو بودکه هيچکس را باورنداشتم
بخاطره دل پاک تو بودکه پاکي باران را حس نکردم
بخاطره عشق بي رياي تو بود که عشق هيچکس را بي ريا ندانستم
بخاطره صداي دلنشينه تو بودکه حتي صداي هزارني به دلم ننشست
و
بخاطره خوده تو بود
فقط بخاطر تو!!!


برچسب‌ها:

 

توکه قسم ميخوردي عاشقونه
توکه ميگفتي واسم ميميري بي بهونه
چي شد رفتي شدي بي معرفت
خيال کردي بري دلم ميگيره
اره ميگيره.ميشينه بي تويه گوشه
ميميره
اره
ميميره
امااين بارفايده اي نداره
اوني که رفته ميره تنهات ميزاره
.
.
.
ودراخررررر:
شادباشيد.خوش باشيد
عشق همانندهوا درهمه جا جاريست...توقدري نفس هايت را
عميق تربکش


برچسب‌ها:

خسته شدم ميخواهم دراغوشت ارام بگيرم
خسته شذم بس که درسرما لرزيدم
بس که اين کوره راه ترس زندگي را
هراسان پيمودم زخم پاهايم بمن ميخندد
خسته شدم بس که تنها دويده ام
اشک گونه هايم را پاک کن و
برپيشانيم بوسه بزن ميخواهم باتو گريه کنم
خسته شدم بس که تنها گريه کرده ام
ميخواهم دستانت را به گردنم بياويزم و
برشانه هايت بوسه بزنم....
خسته شدم بس که تنها ايستاده ام


برچسب‌ها:
تاريخ : 30 / 6 / 1391برچسب:دوست دارم"متن عاشقانه"شعر"عکس عاشقانه"شعرهای عاشقانه" , | 10:48 | نويسنده : marjan heydari

برای عشق تمنا کن ولی خار نشو

برای عشق قبول کن ولی غرورت را ازدست نده

برای عشق گریه کن ولی غرورت دست ازدست نده

برای عشق مثل شمع بسوز ولی نگذار پروانه ببیند

برای عشق پیمان ببند اما پیمان نشکن

برای عشق جون خودتو بده ولی جونه کسی رو نگیر

برای عشق وصال کن اما فرار نکن

برای عشق بمیر ولی کسی را نکش

برای عشق خودت باش اما خوب باش


برچسب‌ها:
تاريخ : 30 / 6 / 1391برچسب:دوست دارم"متن عاشقانه"شعر"عکس عاشقانه", | 10:45 | نويسنده : marjan heydari

رفتی دلم شکستی این دل شکسته بهتر

پوسیده رشته عشق از هم گسسته بهتر



من انتقام دل را هرگز نگیرم از تو

این رفته راه نا حق در خون نشسته بهتر



در بزم باده نوشان ای غافل از دل من

بستی دو چشم و گفتم میخا نه بسته بهتر



چون لاله های خونین ریزد سرشکم امشب

بر گور عشق دیرین گل د سته د سته بهتر



آینه ایست گویا این چهره غمینم

تا راز دل ندانی در هم شکسته بهتر



فرسوده بند الفت به صد گره نیرزد

پیمان سست و بی جا ای گل نبسته بهتر


برچسب‌ها:


مینویسم از یک عمره پرازعشق.
عشقی که با تو پایانی ندارد
دلم برای دفترم تنگ شده ، دفتری که پر از خاطرات با تو بودن است
من هنوز هستم و خواهم ماند ،من هنوز به پای تو نشسته ام و هنوز هم قلبی بااحساس در سینه دارم
چه باشم چه نباشم عاشقت می مانم ، مهم این است که هستم و در غربت فاصله ها نشسته ام
نشسته ام به انتظار طلوع پایان فاصله ها
تو دلت میگیرد و من نیستم ، من دلم میگیرد و تو نیستی
من تحمل میکنم، تو اشک میریزی ، من به انتظارت میمانم، تو بهانه مرا میگیری
همین است عشق بی پایان ما ، همین است داستان زندگی ما
من درد دلم را مینویسم ، چه کسی بخواند ، چه نخواند
من به عشق تو مینویسم ، چه بخوانی چه نخوانی
مهم این است که قلبم دائم در حال تکرار آنهاست.


برچسب‌ها:
تاريخ : 24 / 6 / 1391برچسب:دوست دارم"متن عاشقانه"شعر"عکس عاشقانه", | 11:37 | نويسنده : marjan heydari

چشمانم چه گناهی کرده اند که باید این همه اشک بریزند …
دستهایم چه گناهی کرده اند که باید این همه از سردی نا توان باشند…
پاهایم چرا باید این همه خسته و نا توان باشند…
چهره ام چرا باید این همه پریشان و غم زده باشد…
قلبم چرا باید شکسته و پر از شور و التهاب باشد…
دلم چه گناهی کرده است که باید در قفس دلی دیگر اسیر باشد…
احساسات پاک من چه گناهی کرده اند که باید اینک دروغین و پر از ریا باشند…
زندگی ام چرا باید این همه پر از اضطراب و ترس و نا امیدی باشد….
من چرا باید در این راه سخت و دشوار و پر از مانع قرار بگیرم و راهی برای بازگشت نداشته باشم…
گناه من چه بوده است ای خدا؟… چرا باید تاوان این همه سختی و غم و غصه را بدهم؟…
آری گناه من عاشق شدن است …
چشمانم نگاه به چشمی دیگر انداختند و عاشق شدند و  دائم برای عشق اشک ریختند  ، دستهایم دست عشق را گرفتند و عاشق شدند و از شور و التهاب سرد شدند  ، پاهایم به سوی  دیار عشق در حرکت بودند و عاشق شدند و به خاطر این راه دشوار عاشقی خسته و نا توان شدند  ، چهره ام رنگ عشق را دید و عاشق شد و پریشان از عشق سفر کرده و غم زده از عشق پر درد !
قلبم شکسته شد به خاطر عشق ، چون عشق پریشان بود ، دلم در قفس عاشقی اسیر شد چون عاشق شد …
احساست من بی هوده برای عشق خوانده و نوشته و ابراز شد و دروغین از آب در آمد … زندگی ام نابود شد ، زندگی ام پر از درد شد ، چون زندگی ام رنگ عشق را دید   و عاشق تر شد …
آری ، تمام این دردها  ، غم ها و غصه ها به خاطر گناهی بود که در یک نگاه  و در یک لحظه  چشمانم مرتکب شدند …
پشیمانم از اینکه دستهایم را به سوی خداوند بردم و از او خواستم که عشقی مقدس را به من هدیه کند…
پشیمانم از اینکه چشمانم در چشمان عشق طلسم شده اند …
پشیمانم از اینکه دلم را به دلی هدیه دادم که دلم در آن دل اسیر شد …
پشیمانم از اینکه دستهای گرم و پر توانم را در دستان عشق گذاشتم و دستهایم سرد و ناتوان شد…
پشیمانم از اینکه تمام زندگی و امیدم را در صندوقچه قلب عشقم گذاشتم و کلیدش را به دست روزگار سپردم …
خدایا این گناه مرا ببخش ، مرا از این عذاب عاشقی نجات بده ، و مرا به همان دوران تنهایی بازگردان …
میخواهم همان مرد تنها وغریبه باشم ، میخواهم همان مردی باشم که برای خود رویاها و آرزوهایی داشت ، میخواهم همان مرد تنها و بی کس باشم…
می خواهم همان قلبی داشته باشم که پاک و بی ریا و ساده باشد …
خدایا مقصر تویی من از تو و چشمانم  شاکی هستم ! ، اینک که مرا در این زندان عاشقی اسیر کرده ای ،و راهی برای بازگشت به گذشته برایم نگذاشته ای ، و مرا عاشق کردی و در قلب معشوقم طلسم کرده ای لااقل بیا و با ما باش ، بیا و این زندگی را برایم عذاب نکن ، بیا و مرا به عشقم برسان و ما را به سوی دنیای خوشبختی ها روانه کن ، بیا و ما را مثل دو کبوتر عاشق در این آسمان آبی ات رها کن … خدایا تو که مهربانی تو که بخشنده ای پس مهربانی و بخشندگی ات را به ما نشان بده ، خدایا تو مرا در این سیلاب عشق رها کرده ای پس بیا و به من کمک کن که در این سیلاب عشق فرو نروم . به پاهایم قدرت بده تا از این سیلاب به راحتی عبور کند ، به دستهایم قدرت بده تا محکم و با قدرت دستان عشق را بگیرم تا آن را به سلامت و موفقیت  از این سیلاب عبور دهم و او را  به خودم برسانم…
خدایا به من اراده بده که عشق را رها نکنم و با توکل به تو به هر  آنچه  که میخواهم برسم…
خدایا اینک که تو مرا در این سیلاب عاشقی رها کرده ای به قلبم نیروی عشق و دوست داشتن عطا کن تا با  احساس پاک و بی ریا و عاشقانه بتوانم با عشق زندگی کنم و او را از تمام وجودم دوست داشته باشم …
خدایا تو را به آن عظمت و بزرگی ات قسم میدهم که به ما کمک کنی ، تو که ما را در این سیلاب عاشقی رها کرده ای لااقل هوای ما را داشته باشی…
خدایا اگر نمیخوای کمک کنی ، اگر میخواهی ما را به حال خود رها کنی ، مرا از این سیلاب و این زندان عاشقی نجات بده تا بیشتر از این عذاب این زندان پوچ نشوم … مرا از عشق  جدا کن و مرا همان مرد غریبه و تنها و بی ریا کن …!!!!
خدایا مقصر تویی و چشمانم ،   اینک که خودت مرا در این دنیای عاشقی رها کرده ای پس تا آخر راه  با من باش!
خدایا من از تو  شکایت دارم که این چشمان را به من دادی! ، اینک که نمیتوانم از تو که اختیار تمام دنیا در دستانت میباشد ، به تو که ما را آفریده ای ، به تو که تنها امید مایی ، به تو که کبیر و مهربانی به کسی شکایت کنم ،پس تنها راه این است که در خاکت سجده کنم ، و التماس کنم تو را که به ما کمک کنی ، من شاکی ام از این دنیای عاشقی  واز چشمانم ، شکایتم را به چه کسی بگویم ؟ پس مجبورم که در مقابل تو که قاضی دنیایی از چشمانم شکایت کنم !!!
خدایا ،  یا  به من کمک کن تا به تنها آرزویم که رسیدن به عشقم میباشد  برسم و یا اینکه چشمانم را برای همیشه از من بگیر تا عاشق کسی دیگر نشود!
من اعتراف می کنم که چشمانم گناهکارند !
آهای چشمهای گریان من  تو نیز  اعتراف کن که گناهکاری!


برچسب‌ها:
تاريخ : 24 / 6 / 1391برچسب:دوست دارم"متن عاشقانه"شعر"عکس عاشقانه", | 11:28 | نويسنده : marjan heydari

چه زیبا گفتم دوستت دارم
چه صادقانه پذیرفتی
چه فریبنده آغوشم برایت باز شد
چه ابلهانه با تو خوش بودم
چه کودکانه  همه چیزم شدی
چه زود به خاطره یک کلمه مرا ترک کردی
چه ناجوانمردانه  نیازمندت شدم
چه حقیرانه واژه غریبه خداحافظی به من آمد
چه بیرحمانه من سوختم


برچسب‌ها:
تاريخ : 24 / 6 / 1391برچسب:دوست دارم"متن عاشقانه"شعر"عکس عاشقانه", | 10:48 | نويسنده : marjan heydari

پرسه در خاک غریب… پرسه در اعماق پر از سکوت و گم شدن در خیالهای باد سرگردان… بی هدف ، بی آرزو… سکوت ، تنهایی ، فریاد بی صدا…یک دنیا فریاد بی صدا …! یک دنیا آروز اما!…
آرزوهای خیالی…خیال در خیال و گم شدن در خیالهای بی نهایت…!
رویا در رویا…خیال در خیال …! چه سود؟.
نه عاطفه ای است و نه محبتی!
پس چه سود ؟…بهترین را انتخاب مرگ است…فقط مرگ!
غریبه ای که نا آشنا است با سرزمین خیالی ، بی آرزوست و همان ذره آرزویی که در وجودش جاری است نیز خیالی است!…
سکوت و تنهایی با غریبه همسفرند…پس باید گم شد…!
همان دنیا و سرزمین خیالی و چشمهای رویایی خود را بر روی هم گذاشت!


برچسب‌ها:
تاريخ : 17 / 6 / 1391برچسب:, | 10:56 | نويسنده : marjan heydari


 

 

 

 

بزرگي وصيت كرد كه براي سلامتي عقلتان هويج بخوريد!

 

 
 

همه خنديدند وكسي ندانست كه عقل همه در چشمشان است!!

 


برچسب‌ها:
تاريخ : 17 / 6 / 1391برچسب:, | 10:36 | نويسنده : marjan heydari


 

 

 

 

 

 

هميشه با بدست آوردن اون كسي كه دوستش داري نمي توني صاحبش بشي!

، گاهي وقتا لازم هست كه ازش بگذري تا بتوني صاحبش بشي!

، همه ما با اراده به دنيا مي آييم با حيرت زندگي ميكنيم

و

با حسرت ميميريم!!

اين است:

مفهوم زندگي كردن!!

، پس هرگز به خاطر غمهايت گريه مكن و مگذار اين زمين پست شنونده آواي غمگين دلت باشد!!


 


برچسب‌ها:
تاريخ : 17 / 6 / 1391برچسب:دوست دارم"متن عاشقانه"شعر"عکس عاشقانه", | 10:22 | نويسنده : marjan heydari

دفتر عشـــق كه بسته شـد
دیـدم منــم تــموم شــــــــــــــــــــــــدم
خونـم حـلال ولـی بــــــــــــــــــــــــــــــــــــــدون
به پایه تو حــروم شــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــدم
اونیكه عاشـق شده بــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــود
بد جوری تو كارتو مونــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــد
برای فاتحه بهــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــت
حالا باید فاتحه خونــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــد
تــــموم وســـعت دلــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــو
بـه نـام تـو سنــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــد زدم
غــرور لعنتی میگفــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــت
بازی عشـــــقو بلــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــدم
از تــــو گــــله نمیكنـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــم
از دســـت قــــلبم شاكیـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــم
چــرا گذشتـــم
از خـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــودم
چــــــــراغ ره تـاریكـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــیم
دوسـت ندارم چشمای مـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــن
فردا بـه آفتاب وا بشـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــه
چه خوب میشه تصمیم تــــــــــــــــــــــــــــــــو
آخـر مـاجرا بــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــشه
دسـت و دلت نلــــــــــــــــــــــــرزه
بزن تیر خـــــــــــــــــلاص رو
ازاون كه عاشقـــت بود
بشنواین التماسرو
...............
.........
....
.


برچسب‌ها:

 

نمی خوام از آسمون چیزی برات بیارم  


 عکستو رو قله ی هیمالیا بذارم


 نمی خوام از پشت ابر ماهو واست بچینم 

 

 

 

 

فقط تو خواب


و رؤیا تو باشی در کنار


می خوام برات بمیرم شاید که باور کنی

 

 

 

 


 شاید با برق چشمات مرگو آسونتر کنی

 



برچسب‌ها:

 

 زندگی یعنی همین امروز همین حالا

یعنی در آغوشت تا همیشه تا فردا

زندگی یعنی نگاه تو

کوک کردن قلبم با صدای تو

دل دادن به آهنگ دل پاکت

سرور و عشق در فضایی ساکت

زندگی یعنی همین دم

که از دلتنگم

می دانی

از این حسم عشق را می خوانی

زندگی یعنی داشتن قلب پرستو

در این وادی پست و ناهنجار تو در تو

 

 


برچسب‌ها:
تاريخ : 16 / 6 / 1391برچسب:, | 10:38 | نويسنده : marjan heydari

 برای من از دل شکسته مگو

که دلی دارم شکسته تر از سکوت
شکسته از درد 
شکسته از گناه 
شکسته از عشق 
شکسته از تنهایی
بر خواهم داشت این تکه های تنهایی را
و لباسی خواهم دوخت سپید از این همه سیاهی 
برای خود توشه ای خواهم ساخت پر از محنت و رنج
شاید خدا مرا ببخشاید..
شاید.......!

 


برچسب‌ها:
تاريخ : 16 / 6 / 1391برچسب:, | 10:35 | نويسنده : marjan heydari


 

سالها رفت و هنوز

 

 

یک نفر نیست بپرسد از من

 

 که تو از پنجره ی عشق چه ها می خواهی؟

 

صبح تا نیمه ی شب منتظری

 

همه جا می نگری

 

گاه با ماه سخن می گویی

 

گاه با رهگذران،خبر گمشده ای می جویی

 

 

راستی گمشده ات کیست؟

 

 

کجاست؟

 

صدفی در دریا است؟

 

 

نوری از روزنه فرداهاست

 

 

یا خدایی است که از روز ازل ناپیداست...؟


برچسب‌ها:
تاريخ : 16 / 6 / 1391برچسب:, | 10:25 | نويسنده : marjan heydari


می دانی؟
 
 
یک وقت هایی باید

رویِ یک تکه کاغذ بنویسی

تعطیل است
 
و بچسبانی پشتِ شیشه‌یِ افکارت
 

...
... باید به خودت استراحت بدهی
 

دراز بکشی

دست هایت را زیر سرت بگذاری

به آسمان خیره شوی

و بی خیال سوت بزنی

در دلت بخندی به تمام افکاری که

پشت شیشه‌یِ ذهنت صف کشیده اند

آن وقت با خودت بگویی:

بگذار منتظر بمانند.


برچسب‌ها:
تاريخ : 14 / 6 / 1391برچسب:, | 13:49 | نويسنده : marjan heydari

سلام ...........بچه ها اصلا حاله نوشتن ندارم!!ببخشید

واسه داداشم مجیدم دعا کنید فقط

تو بیمارستانه!!توروخدا دعا کنید


برچسب‌ها:
تاريخ : 9 / 6 / 1391برچسب:, | 11:39 | نويسنده : marjan heydari


برچسب‌ها:
تاريخ : 8 / 6 / 1391برچسب:, | 12:2 | نويسنده : marjan heydari

دلخوشی هایم کم نیست
همه چیز هست برای تنها نبودن
اما

من دنبال کسی هستم برای باهم بودن
دلخوشی من زمزمه کردن نام توست
زیر لبهایم میترسم آن را هم از من دریغ کنی
آهسته در گوش خیالم بگو با دل من میمانی

 


برچسب‌ها:
تاريخ : 8 / 6 / 1391برچسب:دوست دارم"متن عاشقانه"شعر, | 11:46 | نويسنده : marjan heydari

این لحظات زیبای عاشقی را از من نگیر.
بگذار عاشق بمانم ، این قلب عاشق را از من نگیر.
دستهای گرمت را از من جدا نکن.
بگذار دوستت داشته باشم مرا در به در این دنیای بی محبت نکن.
می خواهم از عشق تو بمیرم.
بگذار بمیرم مرا پشیمان از این عاشق شدن نکن.
خیلی دوستت دارم ، این کلام مقدس را باور کن.
از ته دل دوستت دارم ، این دل عاشقم را تنهایی در این گرداب زندگی رها نکن.
می خواهم در کنار تو باشم و با عشق تو زندگی کنم.
دل من عاشق تو هست ، مرا دلتنگ لحظه دیدار نکن.
دلم میخواهد تنها برای من باشی و قلبت تنها برای من بتپد.
قلب من برای تو ، این قلب بی طاقتم را زیر پاهایت له نکن.
این لحظات زیبای عاشقی را از من نگیر.
بگذار در عشق تو بسوزم ، آب سرد بر روی آتش عشقم نریز.
مرا تنها نگذار و در سیلاب ناامیدی رها نکن.
به خدا خیلی دوستت دارم ، مرا پشیمان از این عاشق شدن نکن.
تا ابد با من بمان و مرا دوست داشته باش ، مثل آن سنگدلان با ما بی وفایی نکن.
لیلای این مجنون خسته و دلشکسته باش ، این احساسات عاشقانه ام را پاره پاره نکن.

 


برچسب‌ها:
تاريخ : 8 / 6 / 1391برچسب:, | 11:30 | نويسنده : marjan heydari

این است یک عشق جاودانه
لحظه ایست عاشقانه
کلامیست صادقانه

پرسید چقدر مرا دوست داری ؟
سکوتی کردم چند لحظه به چشمهایش خیره شدم ،
گفتم :

دوستت دارم به آن اندازه ای که عاشقم ، عاشق یک عاشق واقعی ، عاشق تو
عاشقی که برای رسیدن به تو لحظه شماری میکند ،به عشق این لحظه های انتظار دوستت دارم
به اندازه تمام لحظه های زندگی ام تا آخر عمرم  عاشقم ،
به عشق اینکه تو را تا آخرین نفس دارم ، دوستت دارم
به عشق اینکه گاهی با تو و گهگاهی به یاد تو در زیر باران قدم میزنم عاشق بارانم
به عشق آمدن باران و به اندازه تمام قطره های باران دوستت دارم
به عشق تو به  آسمان پر ستاره خیره میشوم ،به اندازه تمام ستاره های آسمان دوستت دارم
به عشق دیدن تو بی قرارم ، تا تو را دارم هیچ غمی چیز غم دلتنگی ات در دل ندارم،
به اندازه تمام لحظه های بیقراری و دلتنگی دوستت دارم
من که عاشق چشمهایت هستم ، عاشق گرفتن دستهای مهربانت هستم ،

به عشق نگاه به آن چشمهای زیبایت دوستت دارم
لحظه های عاشقی با تو چقدر شیرین است ، آنگاه که با تو هستم یک لحظه تنها ماندن نفسگیر است.
به شیرینی لحظه های عاشقی دوستت دارم
من که تنها تو را دارم ، از تمام دار دنیا تنها تو را میخواهم ، تو تنها آرزویم هستی

به اندازه تمام آرزوهایم که تنها تویی ، به اندازه دنیا که میخواهم دنیا نباشد و تنها تو برای من باشی ، به اندازه همان تنهایی که یا تنها با تو هستم و یا تنها به یاد تو ای عشق من ، ای بهترینم به عشق همه این عشقها دوستت دارم.
پرسیدم به جواب این سوال رسیدی؟
اینبار او سکوت کرد و اینبار او با چشمهای خیسش به چشمهایم خیره شد.

اشکهایش را پاک کردم و این سکوت عاشقانه همچنان ادامه داشت
و باز گفتم : به اندازه وسعت این سکوت عاشقانه که بین ما برپاست دوستت دارم.


برچسب‌ها:
تاريخ : 8 / 6 / 1391برچسب:, | 11:15 | نويسنده : marjan heydari

شب را دوست دارم! چون دیگر رهگذری از کوچه پس کو چه های شهرم نمی گذرد تا سر گردانی مرا ببیند!!

چون انتها را نمی بینم تا برای رسیدن به آن اشتیاقی نداشته باشم!!

شب را دوست دارم چون دیگر هیچ عابری از دور اشک های یخ زده ام را در گوشه ی چشمان بی فروغم نمی بیند!!

شب را دوست دارم چرا که اولین بار تو را در شب یافتم!

از شب می ترسم : تو را در شب از دست دادم!

از شب متنفرم ، به اندازه ی تمام عشق های دروغین!

با آفتاب قهرم چرا شبها به دیدارم نمی آید؟


برچسب‌ها:
تاريخ : 7 / 6 / 1391برچسب:, | 11:13 | نويسنده : marjan heydari

 

تو خودت خوب میدانی عشقهای این زمانه پوچ است

تو خودت خوب میدانی احساسات قلبها دروغین است

مرا خوب نگاه کن ، غرق شو در چشمانم، میبینی که اینک در کنار توام

میبینی که من نیز مثل تو خیره به چشمان توام

اگر حرفهای مرا میشنوی ، اگر درک میکنی چه میگویم تا آخرش می مانی

تا آخر حرفهای مرا میخوانی

بگذار همیشه همینگونه باشیم، خیانت و بی وفایی را به قصه عشقمان اضافه نکن

نگذار این قصه تلخ تمام شود ، نگذار قصه گو چشمهایش پر از اشک شود

بگذار با شبهای پر ستاره مهربان باشیم ،

با خواب شبانه آرام باشیم ، با طلوع فردا شاد باشیم

بگذار همیشه احساس کنم یک عاشق واقعی ام و

احساس کنم یکی هست که از ته دل مرا میخواهد

بگذار برای یک بار هم که شده باور کنم

که از روی هوس با من نیستی ، در قفس زندگی تنها نیستیم

برای یک بار هم که شده به همه بگویم که عاشق هم هستیم

نه از ترس اینکه همه از تو دور شوند بگویی که تنها هستی!

نگو به پای من نشستی ، همیشه بگو به عشقمان وفادار هستی ،

این همان عهدیست که در روز اول با هم بستیم، اگر یادت نرود،

اگر فراموش نکنی ، اگر آتش این عشق را با آب سرد بی وفایی خاموش نکنی 

همیشه بمان ، همیشه این شعری را که اینک نوشته ام زیر لب بخوان... 

 


برچسب‌ها:
تاريخ : 7 / 6 / 1391برچسب:, | 10:40 | نويسنده : marjan heydari

 

وقتی از چشم تو افتادم دل مستم شکست
عهد و پیمانی که روزی با دلت بستم شکست

ناگهان- دریا! تو را دیدم حواسم پرت شد
کوزه ام بی اختیار افتاد از دستم شکست

در دلم فریاد زد فرهاد و کوهستان شنید
هی صدا در کوه،هی “من عاشقت هستم” شکست

بعد ِ تو آیینه های شعر سنگم میزنند
دل به هر آیینه،هر آیینه ایی بستم شکست

عشق زانو زد غرور گام هایم خرد شد
قامتم وقتی به اندوه تو پیوستم شکست

وقتی از چشم تو افتادم نمیدانم چه شد
پیش رویت آنچه را یک ع
مر نشکستم شکست …


برچسب‌ها:
تاريخ : 7 / 6 / 1391برچسب:, | 10:31 | نويسنده : marjan heydari


گذشته در چشمانم مانده است

عبور ثانیه ها ی رد شده در تمام نگاه هایم مشهود است

چشمانت را با شقاوت تمام به روی حقایق بستی

صبور میمانم و بی تفاوت می گذرم

که نفهمی هنوز هم دوستت دارم


برچسب‌ها:
تاريخ : 7 / 6 / 1391برچسب:شادی"غم"غرور"عشق, | 10:24 | نويسنده : marjan heydari

روزی خبر رسید که به زودی جزیره به زیر آب خواهد رفت همه ساکنین جزیره قایق هایشان را آماده و جزیره را ترک کردند اما عشق می

 

 

 

 

خواست تا آخرین لحظه بماند چون او عاشق جزیره بود.وقتی جزیره به زیر آب فرو می رفت عشق از ثروت که با قایقی با شکوه جزیره را

 

 

 

 

ترک می کرد کمک خواست و به او گفت :آیا می توانم با تو همسفر شوم؟ ثروت گفت :نه! مقدار زیادی طلا و نقره داخل قایقم هست و دیگر جایی برای تو وجود ندارد

 

 

 

 

پس عشق از غرور که با یک کرجی زیبا راهی مکان امنی می شد کمک خواست! غرور گفت:نه! چون تمام بدنت خیس و کثیف شده و

 

 

 

 

قایق زیبای مرا کثیف خواهی کرد.
غم در نزدیکی عشق بود. عشق به غم گفت : اجازه بده تا من با تو بیایم. غم با صدای حزن آلود گفت: من خیلی ناراحتم و احتیاج دارم تا تنها

 

 

 

 

 باشم.
عشق این بار سراغ شادی رفت و او را صدا زد اون آنقدر غرق شادی و هیجان بود که حتی صدای عشق را هم نشنید.

 

 

 

 

آب هر لحظه بالا و بالاتر می آمد و عشق دیگر نا امید شده بود که ناگهان صدایی سالخورده گفت : بیا من تو را خواهم برد سریع خود را داخل قایق انداخت و جزیره را ترک کرد. وقتی به خشکی رسیدند پیرمرد به راه خود رفت و عشق تازه متوجه شد کسی که جانش را نجات داده

 بود چقدر به گردنش حق دارد! عشق آنقدر خوشحال بود که حتی فراموش کرد نام پیر مرد را بپرسد !


برچسب‌ها:
تاريخ : 6 / 6 / 1391برچسب:, | 11:39 | نويسنده : marjan heydari


سلام مــاه مــن !

دیشب دلتنگ شدم و رفتم سراغ آسمان اما هر چه گشتم اثری از ماه نبود که نبود …!

گفتم بیایم سراغ ِ خودت ..

احوال مهتابیت چطور است ؟!

چه خبــر از تمام خوبی هایت و تمام بدی های مــن ؟!

چه خبــر از تمام صبــرهایت در برابر تمام ناملایمت های مــن ؟!

چه خبر از تمام آن ستاره هایی که بی من شمردی و من بی تو ؟!

چقدر نیامده انتظار خبــر دارم ؟!


چه کنم دلم بــرای تمــام مهــربانی هایت لک زده است !

راستی ، باز هم آســمان دلت ابری است یا ….؟!

می دانم ، تحملم مشکل است …. اما خُب چه کنم؟!


یک وقت خســته نشوی و بــروی مــاه دیگری شود …. هیچ کس به اندازه مــن نمی تواند آســـمانت باشد !

تو فقط ماه من بمون و باش !


ماه من !

مراقب خاطراتمان ، روزهای با هم بودنمان .. خلاصه کنم بهونه موندنم مراقب خودمون باش !


برچسب‌ها:
تاريخ : 6 / 6 / 1391برچسب:چرا گریه کنم, | 11:36 | نويسنده : marjan heydari


چرا گریه کنم وقتی باران ابهت اشکهایم را پاک کرد و سرخی گونه هایم را به حساب روزگار ریخت.

چرا گریه کنم وقتی او بغض عروسکی دارد و همیشه این منم که باید قطره قطره بمیرم.

چرا گریه کنم وقتی بر بلندی این ساده زیستن زیر پا له شده ام.

چرا گریه کنم وقتی باد بوی گریه دارد و برگ بوی مرگ.

چرا گریه کنم وقتی عاشق شدن را بلد نیستم تا به حرمت اندک سهمم از تو اشک بریزم.

چرا گریه کنم وقتی تبسم نگاهت زیبا تر است………


برچسب‌ها:
تاريخ : 6 / 6 / 1391برچسب:, | 11:18 | نويسنده : marjan heydari

میدونی چرا میگن” دلت دریا باشه”
وقتی یه سنگو تودریا میندازی
فقط برای چند ثانیه اونو متلاتم میکنه
وبرای همیشه محو میشه
ولی اون سنگ تا ابد ته دل دریا موندگاره
وسعی می کنم مثل دریا باشم
فراموش کنم سن… که به دلم زدن
با اینکه سنگینی شونو برای همیشه روی سینه ام حس می کنم.


برچسب‌ها:
تاريخ : 6 / 6 / 1391برچسب:, | 10:46 | نويسنده : marjan heydari

میان ماندن و نماندن

فاصله تنها یک حرف ساده بود

از قول من

به باران بی امان بگو :

دل اگر دل باشد ،

آب از آسیاب علاقه اش نمی افتد


برچسب‌ها:
تاريخ : 6 / 6 / 1391برچسب:, | 10:29 | نويسنده : marjan heydari




 

به چشم من نگاه نکن ، دوباره گریت می گیره

 اگه بگم که عشق من ، باید تو قلبت بمیره

                فاصله بین من و تو ،‌ از اینجا تا آ سموناست

 خیلی عزیزی واسه من ، ولی زمونه بی وفاست

                      قسم نخور که روزگار ، به کام ما دو تا نبود

 به هر کی عاشقه بگو ، غم که یکی دو تا نبود

                           بگو تا وقتی زنده‌ام ، نگاه تو سهم منه

 هر جای دنیا که باشی ،‌دلم واست پر میزنه

 برای این در به دری ، تو بهترین گواهمی

 دروغ نگو ، که می دونم همیشه چشم به راهمی


برچسب‌ها:
تاريخ : 6 / 6 / 1391برچسب: تنهایی, | 10:23 | نويسنده : marjan heydari

درتنهایی خود لحظه ها را برایت گریه کردم

در بی کسیم برای تو که همه کسم بودی گریه کردم

در حال خندیدن بودم که به یاد خنده های سرد و تلخت گریه کردم

در حین دویدن در کوچه های زندگی بودم که ناگاه به یاد لحظه هایی که بودی و اکنون نیستی ایستادم و آرام گریه کردم

ولی اکنون می خندم آری میخندم به تمام لحظه های بچگانه ای که به خاطرت اشک هایم را قربانی کردم


برچسب‌ها:
تاريخ : 6 / 6 / 1391برچسب:, | 10:15 | نويسنده : marjan heydari

 

 

 

 

مرا در قبر سیاهی بگذارید تا همه بدانند در سیاهی ترین تاریکی ها جان باخته ام.

هر گاه در جای قبر من تردید داشتید قطعه سنگی را از کوه بغلتانید هر جا آرام

 

 

گرفت بدانید آنجا قبر من است.

 

 

دستانم را از تابوت بیرون بگذارید تا همه بدانند به آنچه خواستم نرسیدم.

 

 

چشمانم را باز بگذارید تا همه بدانند تا آخرین لحظه چشم انتظار مانده ام.

 

 

موهایم را پریشان بگذارید تا همه بدانند در این دنیا هیچ امید و آرزویی نداشتم.

 

 

بوته گلی وحشی در تابوتم بگذارید تا به جای معشوقم همراهم باشد.

تکه یخی روی قلبم بگذارید تا با تابش آفتاب،آب شود و به جای عزیزم برایم بگرید.

 

 

 

 

 

 

 

 

اشتباهی که یک عمر پشیمانم از آن


اعتمادی است که بر مردم دنیا کردم


 


برچسب‌ها:
تاريخ : 5 / 6 / 1391برچسب:, | 21:49 | نويسنده : marjan heydari


ادامه مطلب مورد نظر رمز دارد.
لطفا رمز عبور مربوط به مطلب را وارد کرده ، دکمه تایید را کلیک کنید.
پریا جووونم ادامه مطلب رو بخوون

برچسب‌ها: ادامه مطلب
تاريخ : 5 / 6 / 1391برچسب:, | 21:40 | نويسنده : marjan heydari

چشمهایم را بسته ام ، تا تو را ببینم

ببینم که در کنارمی ، سرم بر روی شانه هایت است و تو فقط مال منی

حس کنم گرمای وجودت را ، فراموش کنم همه غم های دنیا را ...

چشمهایم را بسته ام ، تا تو را در آغوش بگیرم ، تا همانجا در کنارت ، برایت بمیرم...

شاید تنها در خیالم با تو باشم و همیشه عاشق این خیالات باشم...

خیالی که لحظه به لحظه با من است ،

همیشه و همه جا در کنار من است ،

حسرت شده برایم این خیالات عاشقانه ،

از خیال تو حتی یک لحظه هم خواب به چشمانم نیامده....

همیشه فکرم پیش تو است ،

تو که میدانی دلم بدجور گرفتار تو است ،

پس کجایی که آرامم کنی؟

خواهشی از قلب بی وفای تو دارم، هوای قلب تنهای مرا هم داشته باش....

بس که به خیال تو چشمهایم را بستم و به رویاها رفتم،

دنیا را فراموش کرده ام ،دنیای من تو شده ای و رویاهایت ،

حسرت شده برای یک بار هم، شنیدن صدای نفسهایت....

دلم در این هوای آلوده دلتنگی ،

پر از غبار شده ، مدتی گذشته و هنوز این گرد و غبارها پاک نشده ،

هر کسی می آید پیش خود میگوید شاید این دل حراج شده،

اما کسی نمیداند که دلم یک عاشق سر به هوا شده...

دلی که عاشق است و عشقش در کنارش نیست ،

دلی که لحظه به لحظه به خیال آمدن عشقش دیگر محکوم به انتظار نیست ....

چشمهایم را بسته ام ، تو نیامدی و من عاشقی دلشکسته ام...

 


برچسب‌ها:
تاريخ : 5 / 6 / 1391برچسب:, | 21:29 | نويسنده : marjan heydari

سلام به همه جیگراااااااااااااااااا

دلم 1 ذره شد واستون تو این 1 هفته!!!

سیستمم خراب بود!شرمنده!!

از امروووز کلی متن و شعر واستون دارم!!

فداتوووون


 


برچسب‌ها:
تاريخ : 5 / 6 / 1391برچسب:, | 21:27 | نويسنده : marjan heydari

یکی بود یکی نبود ، من بودم و تو نبودی ،

زیر سقف اتاق تنهایی ، تو را میخواستم و رفته بودی

یکی عاشق بود ، یکی بی وفا ،

من مثل شیشه شکستم و تو خرده شیشه ها را گذاشتی زیر پا

یکی به انتظار ، یکی بی خیال ،

من در انتظارت نشستم و تو شدی حسرتی در این انتظار

یکی بود یکی نبود ، من بودم و تو رفته بودی ،

برای پیدا کردنت هیچ ردپایی از خودت نگذاشته بودی

یکی چشمهایش پر از اشک شده ، یکی به جرم دلشکستن فراری شده

یکی اینجا باز هم عاشق است ، یکی در حال فراموش کردن است!

دلم به هوای تو ، بی هوا ، سر به بیابان گذاشته

، اما نمیداند که دیگر کار از کار گذشته

، دیگر دلت از خط پایان گذشته و این منم که هنوز به آخر قصه نرسیده ام

جا مانده ام  در قصه ای که حکایت از مجنونی تنها دارد ،

این قصه دیگر همچو آغازش جایی برای لیلی بی وفا ندارد

سرانجام همه دلتنگی ها ، همه آن قول و قرارها همین بود ،

 فاصله من و تو بین آسمان و زمین بود

تو پرواز کردی و من خاک شدم ،

مثل یک قطره آب در وسعت یک کویر خشک گرفتار شدم...

یکی بود یکی نبود ، من بودم و تو نبودی

تا چشم بر روی هم گذاشتم ، برای همیشه از کنارم رفته بودی...


برچسب‌ها: