شادی.غم.غرور.عشق
تاريخ : 7 / 6 / 1391برچسب:شادی"غم"غرور"عشق, | 10:24 | نويسنده : marjan heydari

روزی خبر رسید که به زودی جزیره به زیر آب خواهد رفت همه ساکنین جزیره قایق هایشان را آماده و جزیره را ترک کردند اما عشق می

 

 

 

 

خواست تا آخرین لحظه بماند چون او عاشق جزیره بود.وقتی جزیره به زیر آب فرو می رفت عشق از ثروت که با قایقی با شکوه جزیره را

 

 

 

 

ترک می کرد کمک خواست و به او گفت :آیا می توانم با تو همسفر شوم؟ ثروت گفت :نه! مقدار زیادی طلا و نقره داخل قایقم هست و دیگر جایی برای تو وجود ندارد

 

 

 

 

پس عشق از غرور که با یک کرجی زیبا راهی مکان امنی می شد کمک خواست! غرور گفت:نه! چون تمام بدنت خیس و کثیف شده و

 

 

 

 

قایق زیبای مرا کثیف خواهی کرد.
غم در نزدیکی عشق بود. عشق به غم گفت : اجازه بده تا من با تو بیایم. غم با صدای حزن آلود گفت: من خیلی ناراحتم و احتیاج دارم تا تنها

 

 

 

 

 باشم.
عشق این بار سراغ شادی رفت و او را صدا زد اون آنقدر غرق شادی و هیجان بود که حتی صدای عشق را هم نشنید.

 

 

 

 

آب هر لحظه بالا و بالاتر می آمد و عشق دیگر نا امید شده بود که ناگهان صدایی سالخورده گفت : بیا من تو را خواهم برد سریع خود را داخل قایق انداخت و جزیره را ترک کرد. وقتی به خشکی رسیدند پیرمرد به راه خود رفت و عشق تازه متوجه شد کسی که جانش را نجات داده

 بود چقدر به گردنش حق دارد! عشق آنقدر خوشحال بود که حتی فراموش کرد نام پیر مرد را بپرسد !



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






برچسب‌ها: